سال‌ها دوستش داشتم. غرق در دوست‌داشتنش بودم. هر لحظه، در هر جا، هر چیز زیبایی که می‌دیدم را برای او می‌بردم.
هر ستاره‌ای که در قلبم چشمک می‌زد؛ می‌کندمش و به گیسوان پر‌کلاغی بلند و زیبای او آویزان می‌کردم. هر شب دستمال‌های ابریشم را روی قلبم می‌کشیدم و تلاش می‌کردم ستاره‌های بیشتری در قلبم چشمک بزنند. تا شبی، بالاخره، گیسوانِ ستاره بارانش مدهوشم کند. روزی که خسته و زار از خاموشی ستاره‌ها به خانه آمدم. دیدم اتاق تاریک است. پرده را کنار زدم.  دیدم ستاره‌های خاموش پخش زمین بودند و دیدم قلکی سفالی روی میزم شکسته است.‌

گریه کردم و دستمال ابریشمی را برداشتم و دوباره روی قلبم کشیدم. منتظرم ستاره‌ای در دوردست‌ها چشمک بزند.  
 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سازنده کولينگ تاور Vanessa فروشگاه اینترنتی فایل سروش Alfredo طبیعت آبشاران ماشین ماکت مهدیه آمل دانلود آهنگ شاد Tanya ویدئو پروژکتور پاناسونیک