+گم شدهام. در برهوتی سرگردانم. نمیدانم از کدام راه آمدهام و حالا کدام راه را پیش بگیرم. در این کویر، بیلیدرِ ماهر چگونه قدم بردارم؟ یک فرد محلی که منطقه را بشناسد که از جهت ستارهها، با شناخت منطقه بتواند کمکم کند، نیست. پیدا نمیکنم. انگار همهی اینها بیگانهاند.
تشنهام. پاهایم بین نمکها فرو میروداز ترس اینکه بیشتر از این فرو نروم؛ این پا و آن پا میکنم. با این پا و آن پا کردنهایم، بیشتر فرو میروم و ساکنتر میشوم. تشنهام. اشکهایم شور است. هر قطرهای که پایین میافتد یک دانه به دانهی نمکهای زیر پایم اضافه میشود. یا اشکهایم راهم را پیدا میکنند یا در این کویر تلف میشوم. راستی، میگویند زیباترین طلوعها در کویر و نمکزارها دیده میشود؟
درباره این سایت