سه روزه روی هم رفته ده ساعت خوابیده‌ام. از صبح جمعه تا حالا خشم و بغضم را خورده‌ام. یک سدی نشسته در راه گلوم که مامان معتقد است با مخلوط آب‌جوش و آبلیمو و عسل رفع می‌شود. از دیدن عکس پدری تکه‌تکه شده و تصور لحظه‌ی فهمیدن این خبر توسط فرزندانش دلم گر می‌گیرد. همان‌طور که خبر یخ زدن و کشته شدن پسران کولبر مریوانی را شنیدم و تصور لحظه‌ی فهمیدن این خبر توسط مادر مریضش، قلبم را تکه تکه کرد. اگر، اگر، اگر قهرمان بخواهم. گزینه‌های زیادی هست. لازم نیست دنبالشان بگردم. پیش چشمم هستند. اتفاقا داشتم داستان‌های واقعی‌شان را می‌نوشتم که منتشر کنم.
من  مدتی است که بت‌هایم را شکسته‌ام. بنابراین بت نمی‌خواهم. بت‌پرستی نمی‌کنم.
دلم از همه چیز گرفته.

بروید واژه امنیت را برای فرهاد و آزاد مریوانی هجی کنید. بروید برای کسانی که جانشان به لبشان رسیده بود و آشوبگر نامیده شدند و کشته شدند و به جنازه‌هایشان اندازه لاشه سگ محل نگذاشتید امنیت را هجی کنید. 
اگر در خانه آهن داغ در دهانت فرو کنند؛ کوچه و خیابان جای امن‌تری برای زندگیست.
من متعلق به مردمی نیستم که نگذاشتند برای هم وطنم سوگواری کنم. هفته بعد که بیاید سه جمعه از مرگ پدری سی و چند ساله می‌گذرد( پسرعموی زن عمویم) که در آبان امسال کشتندش ولی تازه دو هفته است که در یکی از سردخانه‌های تهران پیدایش کردند. مظلوم، مظلوم است چه ظالم آشنا باشد، چه غریبه.
من نه شما عاشقان را می‌فهمم، نه آن خر آمریکایی.
من نمی‌دانم چرا یکی باید بعدها به پدرش که شما قهرمانش نامیدید افتخار کند ولی دیگری بعدها که اخبار را دنبال کرد بفهمد که هم‌وطنانش پدرش را یک آشغال ِآشوبگر نامیدند.
اگر نمی‌ریختید توی خیابان آن روز و شعار نمی‌دادید. اگر کسی به حرفمان گوش می‌داد. اگر سگ بی‌محلمان نمی‌کرد. آن موقع کنار هم بودیم. از روند کار هم دلی گوش دادن درک کردن عمل به وظیفه و. همه می‌فهمیدند که متحدیم. کسی از فرصت استفاده نمی‌کرد و نیاز نبود قهرمان سازی کنید. نیاز نبود بریزید توی خیابان و داد بزنید باهمیم.
البته که شما رفتید ولی خیلی‌ها نرفتند چون دخل و خرجشان اجازه نمی‌داد. خیلی‌ها نرفتند چون شما کاری کردید که نتوانند قد راست کنند. چون شما کاری کردید که از همه چیز خسته باشند و دین و دنیا را بگذارند و بگذرند.
اگر شما خواب بودید. ما سالهاست که از خروسخوان تا بوق سگ بیدار، بیدار، بیداریم.

 

+ما عروسکان خیمه شب بازی‌ای هستیم که هر سازی بزنند برایشان می‌رقصیم. دلم برای خودم می‌سوزد که یا باید تروریست بخوانندم یا عاشق. این‌ها را نوشتم که بعدها یادم نرود. یادم نرود این سال‌ها بر من چه گذشت. این روزها چگونه می‌گذرد؟ یادم نرود که.




 


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : نرود ,یادم ,بعدها ,خیابان ,یادم نرود ,کاری کردید ,خیلی‌ها نرفتند ,نیاز نبود ,لحظه‌ی فهمیدن ,تصور لحظه‌ی فهمیدن
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه لاکچری Ross فارغ التحصیلان رشته فقه وحقوق ایرانشهر روانشناسی رشد کودک و پرورش نوین وقت سفارت و ويزا|پروازسيمرغ مانيتور صنعتي پاناسونيک طراحی و پشتیبانی سایت پویادیتا ماین گیم | پیشرو در بازی ماین کرافت فانوس طریق فرزند و والدین