در ادامه پست-نوشته‌ی قبل.
بین روستای ما و روستای کناری‌اش یک جوی آب فاصله داشته ‌است. خانِ روستای آن طرفِ جوب، چندتایی گوسفند داشته و هر روز آن‌ها را بی‌اجازه،  سرِ  هر زمینی که دوست داشته، برای چرا می‌برده. مردم ِ روستا هم به ‌دلیل زوری که بالای سرشان بوده، اعتراض نمی‌کردند و می‌گذاشتند تا خان با بردن گوسفندانش روی زمین‌هاشان‌، محصولاتشان را خراب کند.
اوضاع بسیار بد بوده و مردم ناراضی، قضیه به گوش حسن خان، خانِ روستای این طرف ِ جوب می‌رسد. چند ‌روزی می‌گذارد گوسفندها خوب علف و یونجه بخورند و حسابی چاق شوند؛ بعد از آن، چند نفر را شبانه سربختِ گوسفند‌ها می‌فرستد. دستور می‌دهد، گوسفندها را ذبح و بین مردم آبادی تقسیم کنند.
صبح روز با بعد، مردم خوشحال و شادمان از این کار و خانی که جز سکوت حرفی برای گفتن ندارد!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jamie پایگاه فروش و خدمات طراحی و اجرای استخر اخلاق حرفه ای مشاور مدیریت فروش Dan خدمات منطقه 22 فرهنگستان Laura روزنگار۹۸ فروش مواد شیمیایی